به سه خصلت ممتازم:
1) عشق که از سخنم و نگاهم، دستم و حرکاتم، حیات و مماتم عشق میبارد. در آتش عشق میسوزم و هدف حیات را، جز عشق نمیشناسم. در زندگی جز عشق نمیخواهم و به جز عشق زنده نیستم.
2)فقر که از قید همه چیز آزادم و بینیازم و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند تأثیری نمیکند.
3)تنهایی که مرا به عرفان اتصال میدهد و مرا با محرومیت آشنا میکند. کسی که محتاج عشق است در دنیای تنهایی با محرومیت میسوزد و جز خدا کسی نمیتواند انیس شبهای تار او باشد و جز ستارگان اشکهای او را پاک نخواهد کرد و جز کوههای بلند راز و نیاز او را نخواهند شنید و جز مرغ سحری ناله صبحگاه او را حس ناله نخواهد کرد. به دنبال انسانی میگردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد ولی هرچه بیشتر میگردد کمتر مییابد ...
هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم."
پ.ن : امروز داشتم وصیت نامه بعضی از شهیدان رو میخوندم که به این وصیت نامه و مناجات نامه برخورد کردم و کلی به رابطه ضعیفم با خدا افسوس خوردم
پ.ن: مادرم دعای قشنگی داره :خدایا تا پاکم نکردی خاکم نکن
پیش از
آنکه درباره ی زندگی، گذشته و شخصیت دیگری قضاوت کنی…
خودت را جای او بگذار…
از مسیری که او گذشته است عبور کن…
با غصه ها…
تردیدها…
ترسها…
دردها و خنده های او زندگی کن…
یادت باشد هرکسی سرگذشتی دارد، هرگاه
به جای او زندگی کردی، آنگاه می توانی درباره اش قضاوت کنی
خدا
مشتی خاک را بر گرفت .
می خواست لیلی را بسازد . از خود در او دمید .
و لیلی پیش از آن که با خبر شود عاشق شد
سالیانی است که لیلی عشق میورزد .
لیلی باید عاشق باشد .
زیرا خدا در او دمیده و هر که خدا در او بدمد عاشق میشود .
خدا گفت به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید .
آزمونتان تنها همین است : عشق .
عشق کمند من است کمندی که مرا پیش شما می آورد .
کمندم را بگیرید . و لیلی کمند خدا را گرفت .
خدا گفت عشق فرصت گفت و گو است . گفت و گو با من .
با من گفت و گو کنید . و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا
داد .
لیلی هم صحبت خدا شد .
خدا گفت عشق هم نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می
کند .
و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند .
.....خدا گفت راز رسیدن فقط همین بود .
کافی است انار دلت ترک بخورد .....
_ لیلی نام تمام دختران زمین است
به افتخار همه ی دختران سرزمین من ......
پ.ن:بانویم معصومه علیهاالسلام ! میلادت، نور به چشمها میپاشد و سرور به دلها؛ و رایحه بهشتیات، مشام دل را با عطر خوش حضور مینوازد؛ میلادت مبارک!
و
آن زمان که عاشق می شوی
و می دانی که عشقی هست
و باور داری کسی که تو را دوست دارد
و در آن شبهای سرد و یخبندان با تو می ماند..
در آن لحظات می فهمی دوست داشتن چقدر زیباست .....
و
آن زمان که کسی در فراسوی خیال تو نیست
و تو تنهای تنها در جاده های برهوت زندگی قدم می زنی
تنها اوست که به تو آرامش خیال می دهد.