آهنگری بود که
پس از گذران جوانی پر شر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سال ها با علاقه
کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزکاری در زندگیش چیزی درست به نظر
نمی آمد، حتی مشکلاتش مدام بیشتر می شد.
روزی، دوستی به دیدنش آمد پس از اطلاع از وضعیت دشوارش به او گفت: «واقعاً عجیب
است! درست بعد از این که تصمیم گرفته ای مرد خداترسی شوی، زندگیت بدتر شده. نمی
خواهم ایمان را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاش هایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر
نشده!»
آهنگر پاسخ داد: «در این کارگاه، فولاد خام برایم می آورند که باید از آن شمشیر بسازم. می دانی چطور این کار را می کنم؟ اول فولاد را به اندازه جهنم حرارت می دهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر می دارم و پشت سر هم به آن ضربه می زنم تا اینکه فولاد شکلی را بگیرد که می خواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو می کنم، تمام این کارگاه را بخار فرا می گیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می کند و رنج می برد. یک بار کافی نیست، باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم...»
آهنگر لحظه ای سکوت کرد. و سپس ادامه داد: «گاهی فولاد نمی تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد باعث ترک خوردنش می شود. می دانم که از این فولاد هرگز شمشیر مناسبی در نخواهد آمد. برای همین آن را کنار می گذارم.»
آهنگر باز مکث کرد و بعد ادامه داد: «می دانم که خدا دارد ما را در آتش رنج فرو می برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده پذیرفته ام و گاهی به شدت احساس سرما می کنم، انگار فولادی باشم که از آب دیده شدن رنج می برد.»
اما تنها چیزی که می خواهم این است:
سلام ابجی سمانه....
اسم وبت ادمو یاد دکتر شریعتی میندازد...
خدایش بیامرزد این بزرگ مرد را....
عجب داستان قشنگی لذت برم.........
ممنونم
بازم بیا
دعایم کن
در پناه خدا
لطف دارید دوست گرامی شما هم ما رو از دعای خودتون فراموش نکنید
سلام سمانه خانوم ممنون به وبم سر زدی
دوست داشتی تبادل لینک کنیم خبرم کن
باعث افتخاره.....
سلام
بی نظیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییر بود چه نوشته ی زیبا و تامل برانگیزی
دست مریزاد سمانه خانم
سلام خیلی ممنون ، لطف دارید ، خوشحالم از اینکه از این داستان خوشتون اومده
چقده وبت حس خوبی داره.
نظرلطفتونه
سلام ممنون وب شما هم زیبا و مفیده
لینکتون کردم
یا علی
سلااااااااااااام آبجی سمانه مهربونم... خوبی؟؟؟
وای که چقد دلم برای وبت تنگ شده بود... مدتیه خیلی گرفتارم ولی دیدی که وبت رو فراموش نکردم.
به وب تازه منم سربزن قول قول میدم بهت بد نگذره...
بیای ها... باشه؟ منتظرتم...
در ضمن لینک شدی آخه جات توی وبم خیلی خالیه...
سلام مرسی لطف دارید حتما سر میزنم
عااالی بود قشنگ و اموزنده
موفق باشی
سلام
به روزم
با موضوع
موج وبلاگی «جانم فدای امام نقی (علیه السلام)»
ممنون -وب زیبایی داری
سلام عزیزم
مرسی سرزدی
مطلبت قشنگ بود
سلام
خیلی انرژی میگیرم وقتی اینجا خوبانی مثل شما رو می بینم
موفق باشید
ممنون از شما دوست گرامی
salam
mamnunam ke rahnemaim kardin
movafagh bashid
سلام خواهش میکنم امیدوارم درست راهنمایی کرده باشم
سلام
دوباره متنت رو خوندم. قشنگ بود و آرامش بخش
یاد یک نوشته ی دیگه افتادم که فرآیند خالص کردن نقره رو توضیح می داد که اون رو اینقدر حرارت میدن تا اینکه کانلا خالص بشه و نقره کار بتونه تصویر خودش رو درون اون نقره ببینه. و نوشته بود که توی انجیل هم نوشته شده که خدا هم مثل کسی هست که داره نقره رو خالص می کنه، یعنی اینقدر انسان رو تحت آزمایش و ابتلا قرار میده تا بتونه تصویرش رو در اون ببینه :)
واقعا زیبابود و ممنونم به خاطر اینکه سرزدی باران جان
گفتم: نمیدونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم میزنه؛ ذوبم میکنه؛ عاشق میشم! … توبه میکنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
.:: خداوند هم توبهکنندهها و هم آنهایی که پاک هستند را دوست دارد ::. (سوره مبارکه بقره، آیه 222)
ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
گفتی: الیس الله بکاف عبده
.:: خدا برای بندهاش کافی نیست؟ ::. (سوره مبارکه زمر، آیه 36)
********************************
سلام... اگه دوست داشتی به وبم یه سری بزن....
بابت وب زیبات ممنون...
نوشته زیباییییییییییی بود ممنون
چقدر این داستان قشنگ بود
سلام ابجی...
دعام کن تو این شبها....
در ژناه خدا
محتاجیم به دعا شما هم مارو از دعاتون فراموش نکنید
ای فاطمـــــــــــــه(سلام الله علیها)…
عشق را هم ز تو باید آموخت، و مناجات و عبودیت را، وصمیمیت را، و خدا را هم، باید از کلام تو شناخت خانه از نام تو عرفان دارد و … شب، از یاد تو عطر آگین است.
.
.
.
...............................UPAM
حضرت محمد (ص) می فرمایند : فاطمه پاره تن من است . هرکه او را بیازارد ، مرا آزرده خاطرکرده
و هر که او را شاد کند ، مرا نیز خوشحال نموده است .
سلام سمانه جان
ممنون که بهم سر زدی .وبلاگت خیلی زیباست داستان آهنگر رو خوندم جالب بود
خدایا تقدیر خوبان را آن گونه زیبا بنویس که جز لبخند آنها چیز دیگری نبینم!! اگه دلت آسمونی شد اگه چشمات خیس بارون نم نم الهی شد یادت نره واسه آرزوهای ما هم دعا کنی
احسنت