نه
تو می مانی
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه، آیینه به تو خیره شده است
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی، آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت
پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف
بسته های فردا، همه ای کاش ای کاش...
ظرف این لحظه ولیکن خالیست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید
در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقیست
تا خدا هست، به غم وعده این خانه مده
کیوان شاهبداغی
سلام خواهرم
وبلاگت مثل همیشه خوبه شهادت حضرت زهرا رو هم تسلیت میگم ممنونم که بهم سر زدی
موفق وموید باشید زیر سایه امام زمان
یاعلی
خیلی قشنگ و دوست داشتنی بود.... مثل همه مطالب دیگت آروم کننده بود.... واقعا ممنونم.
سلام سمانه جون وبت خیلی قشنگه
خیلی قشنگ و با احساس مینویسی بهت تبریک میگم
به ئب من هم سری بزن خوشحال میشم
سلام سمانه جون
آپم
کاشکی حداقل آدرس سایتتون رو میذاشتید من باهوش هستم ولی نه تا این حد
سلام
تا خدا هست، به غم وعده این خانه مده
بسیار عالی
سلام
گاهی لــحظه های سکوت پــر هیاهو ترین دقـایق زندگی هستند مــملو از آنچه می خواهیم بـگوییم ولی نـمی توانیم بگوییم
سلام ابجی...
خدا فقط خدا.....................
ابجی بروز میکنی خبر بده..................
دعام کن
در پناه خدا
من و خداوند هرروز صبح فراموش می کنیم...
"او" خطاهای من را و "من" لطف اورا
.
.
......................... آپم
منو ببخش
منوببخش که ندیده می گرفتم التماس اون نگاه نگرونو
منوببخش که گرفتم جای دست عاشق تو،دست عشق دیگرونو
لایق عشق بزرگ تو نبودم،خورشید بانو!
غافل ازمعجزه توشد وجودم، اسیرجادو
منوببخش که درخشیدی ومن چشمامو بستم
منوبخشیدی ومن چشمامو بستم
منوببخش... منوببخش...
توبه پای من نشستی وجدا ازتونشستم
که نیاوردی به روم هرجا دلت رو می شکستم
منوببخش... منوببخش...
واژه هایم خیس است...
و صدای نفس باران را میفهمم...
دل من تنها نیست
اما...
گاهی...
از تپش های زمان میگذرد...